علی علی ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

نور دو دیده

 

اینم عکس رضا جون در اردیبهشت در لاله زار جلفا

علی داره یاد می گیره

سلام دوستان مدتیه که سرم با اداره و کلاسهای علی و ... خیلی شلوغ شده از علی بگم خدارو هزاران مرتبه شکر خوب راه افتاذه از دیروز هم تاب تاب تاب بازی رو یاد گرفته اعداد رو هم تا شش می شماره و حدود 100 تا کلمه را با مفهومشون بلده رنگها رو هم یاد گرفته مثل آبی (ددز) سبز زرد سیاه و باز هزارن مرتبه شکر  دوستان خوب حتی یک بار چیکار کرده بود دعواش کردم و گفتم اشک اون هم همون رو گفت یا یه بار هم گفتم زهر مار اون هم گفت سما
17 اسفند 1392

سرزده

سلام دوستان ببخشید که دیر به دیر میام سر مینم ما همگی خوبیم و علی جون هم خیلی خوبه و خدارا شکر حرف می زنه قربونتون برم بازم میام
24 دی 1392

علی کلمه میگه

سلام دوستان ببخشید که نمیتونم زود به زود بیام تا ساعت 4 که اداره ام بعئش هم خونه و تمرینهای علی و پنجشنبه ها هم کلاس علی و گاهی هم تنظیم دستگاه علی و جشن های عروسی و بازدیدها همه عواملی هستند که دیر به سراغتون میام ولی از علی بگم خدا روشکر دازه کلمه میگه مثل آب بابا دد یا حتی به اسب است میگه و هاپ هاپ و... خیلی خوشحالم و مربی هاش هم راضین
24 دی 1392

عمل کاشت حلزون علی

سلام برای مامانهای دارای فرزند کم شنوا مامانها نگران نباشید امروز می خواهم جزئیات عمل علی جونم را براتون گزارش کنم صبح روز سه شنبه 17 اردیبهشت که مصادف با تولد من بود ساعت 7:30 در بیمارستان لاله پذیرش شدیم و اتاقمون که مشخص شد لباسهای عمل علی رو آوردند شوهرم با دکتر تماس گرفت و دکتر گفت ساعت 8:00 عمل می شه بیمارستان محیطی بسیار خوب داشت در راهرو چند تا ماشین بای بچه ها گذاشته بودند که علی سوار یکی از آنها شد راستی دکتر گفته بود از 12 شب به بعد نباید چیزی بخورد و علی هم ساعت 10:30 توماشین شام خورد و ساعت 11 خوابید نگران بودم که علی من هر شب آب می خورد ولی انشب آب نخواست هر روز صبح هم که بیدار می شد چیزی برای خوردن طلب می کرد ولی آنروز صبح...
24 دی 1392

بدون عنوان

دلهره از اینکه چند وقتی نتونستم وبلاگمو سر بزنم و مطلب بزارم مشکل بزرگی برام پیش اومده بود که به حمدالله داره رفع می شه ٢٢ مرداد پارسال وقتی از اداره می اومدم چون ماه رمضان بود و کمی زودتر می اومدیم متوجه کم شنوایی علی جونم شدم چون وقتی صندلی جلو می نشست و من صداش می کردم هیچ عکس العملی نشون نمیداد تا اینکه به اصرار من بردیم شنوائی سنجی و تمام کاخ آرزوهای من و باباش فرو ریخت تا چند مدت فقط گریه می کردیم ولی گریه نمیتونست کارساز باشه من دنبال راه حل شدم و عمل کاشت حلزون رو انتخاب کردیم اگر که تو نوبت می موندیم باید چند سال بعد عمل می شد هر طوری بود پول عمل رو جور کردیم و بعلت تحریم چهار ماه طول کشید تا دستگاه علی بیاد چون علی موقع تولد کم ش...
24 ارديبهشت 1392

کودک وخدا

کودک نجوا کرد خدایا با من حرف بزن مرغ دریایی آواز خواند؛ کودک نشنید. سپس  کودک فریاد زد : خدایا با من حرف بزن. رعد در آسمان پیچید؛ اما کودک گوش نداد. کودک به اطرافش نگاه کرد و گفت: خدایا بگذار ببینمت. ستاره ای درخشید ولی کودک اعتنا نکرد. کودک فریاد زد خدایا معجزه ای به من نشان بده و یک زندگی متولد شد اما کودک نفهمید. کودک با نا امیدی گریست: خدایا با من در ارتباط باش. بگذار بدانم اینجایی.... بنابراین خدا پایین آمد و کودک را تمس کرد: ولی کودک پروانه را کنار زد و رفت. 
1 دی 1390

تولد یک سالگیت مبارک نی نی وبلاگ

سلام آقا رصا و علی کوچولو برای تولد یک سالگی نی نی و بلاگ این کیک تولد رو به نی نی وبلاگ سفارش دادند و چون فرصت زیادی ندارند فقط خواستند در این جشنواره بزرگ شرکت کنند چون مامانشون تازه فهمیده بود که براشون وبلاگ طراحی کنه ...
30 آذر 1390