کودک وخدا
کودک نجوا کرد خدایا با من حرف بزن
مرغ دریایی آواز خواند؛ کودک نشنید.
سپس کودک فریاد زد : خدایا با من حرف بزن.
رعد در آسمان پیچید؛ اما کودک گوش نداد.
کودک به اطرافش نگاه کرد و گفت: خدایا بگذار ببینمت.
ستاره ای درخشید ولی کودک اعتنا نکرد.
کودک فریاد زد خدایا معجزه ای به من نشان بده
و یک زندگی متولد شد اما کودک نفهمید.
کودک با نا امیدی گریست:
خدایا با من در ارتباط باش. بگذار بدانم اینجایی....
بنابراین خدا پایین آمد و کودک را تمس کرد:
ولی کودک پروانه را کنار زد و رفت.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی